حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

حلمای خوب و نازنین

جوجه نوک نوکی

یک جوجه بود به هر چیزی نوک می زد. به زمین ، درخت، اسباب بازی بچه ها، به آدم ها و بند کفش ها هم نوک می زد. برای همین به او می گفتند: جوجه نوک نوکی ! جوجه نوک نوکی یک روز صبح از خواب بیدار شد . رفت تا چیزی پیدا کند .و به آن نوک بزند. رفت و رفت تا اینکه یک چیز قلقلی دید. رفت جلو . می خواست نوک بزند. قلقلی قل خورد و رفت جلوتر . جوجه هم رفت دنبالش. باز هم تا آمد نوک بزند ، قلقلی قل خورد و در رفت. قلقلی بدو ، نوک نوکی بدو. تا این که قلقلی خسته شد. ایستاد و گفت:  چی از جان من می خواهی؟ مگه من کرمم می خواهی مرا بخوری! من چسبم. نوک نوکی گفت: کاری ندارم چی هستی. یک نوک می زنم و می روم . چسب قلقلی گفت: خب بزن. ...
17 بهمن 1394
1